مِّنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّـهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا
خیلی چیزهایمان شبیه همدیگر است
هر دوی ما 25 سال سن داریم.او متولد 1989 بود و من هم در روز سیزدهم از ماه یازدهم همین سال میلادی به دنیا آمده ام
او را خداوند در زمانی به عرصه حیات فرستاد که عرصه برای آخرین نبرد حق و باطل فراهم شده است و من نیز با او در این لطف الهی شریکم
او را خداوند مفتخر به عزت شیعه متولد کرده بود و من هم بهره مند از این موهبت الهی متولد شده ام
او هم جوان بود و هزاران برنامه برای خودش و آینده اش در سر داشت و من نیز در این امر مثل او هستم
ولی با این همه شباهت می توان تفاوت هایی نیز بین ما مشاهده کرد
او دارای عزمی راسخ بود که با این سن کمش توانسته بود کوه استکبار را بلرزاند حال آن که من در این مدت حتی نتوانسته ام تکانی به خودم و زندگی خودم بدهم تا چه رسد به دنیای استکبار
او خیلی قشنگ حرف می زد اما قشنگ تر از حرف زدنش عمل می کرد و مثل اسمش مجاهد واقعی فی سبیل الله بود و حال آنکه من به اندک آگاهیم که ارزانی خداست مغرور گشته ام و عصیان گری پیشه کرده ام و سرسوزنی عمل از روی اخلاص ندارم
او به رهبرانی عشق می ورزید که من هم دوستشان دارم اما او برای آنها و در راه آرمانهایشان جانش را فدا نمود و من از آنها و آرمانهایشان برای خودم آبرو می خرم
او با این که مشهور و محبوب خوبان عالم بود به دنبال مقام یعرفون فی السما بود و حال آنکه من هر روز در زمین به هزار رنگ درمی آیم تا اندک مردمی بیشتر از دیروز مرا بشناسند و تکریمم کنند تا فرعون اعلای نفسم ارضا شود
او با این که می توانست بالاترین و والاترین باشد شغل آینده اش را خدمت به آرمان جهانی حکومت الله بر زمین و مزد کارش را شهادت می دانست و حال آنکه من هر روز زور می زنم تا استاد دانشگاه شوم و از فردایش فخر بفروشم و حکومت الله را به خدمت خود در آورم
او در آن روزی که یعرف المجرمون بسیماهم اصل رهایی باشد در آغوش گرم خدای خوبی ها رهایی می یابد و من بی آنکه اندک توان دفاعی داشته باشم فقط می توانم به این عمری که مثل او از خدا گرفتم ولی مثل او نشدم به او یعنی شهید مظلوم "جهاد عماد مغنیه" حسادت بورزم و غبطه بخورم و چه دیر زمانی است یوم الحسرت برای این فعل و چه بد مکانی................
برادر مجاهد و شهیدم حال که از بند تن رهیده ای تو را به خون تو و پدرت قسم می دهم که ما خواب زده ها را خواب آشفته فرما تا شاید در سایه نورت کمی بیاساییم.............